باب ؛ بو .....
ایلیا امروز شروع کرد به بابا گفتن ؛ بصورت خلاصه یعنی میگه باب باب البته میدونم که هیچ رابطه ایی بین کلماتی که میگه ومن یا مامانش نمیتونه بزاره من که دیدم اینطوری ذوق زده شدم پریدم دوربین وبرداشتم وشروع کردم به فیلمبرداری.
واقعا" برام هم خیلی جالبه هم منو به تفکر وامیداره که میبینم یک انسان چطوری سیر تکاملشو داره طی میکنه یعنی جلوی چشام ایلیا هروز که نه هر چند روز یه چیزی یاد میگیره البته بعضی از اونا رو چندروز بعد دیگه تکرار نمی کنه فکر کنم یادش میره یه موضوعی که برام خیلی جالب بود؛ واکسن زدنش بود. ما از دوماهگی اون یه جا میبردیم یعنی برای دوماهگی بعدش برای چهارماهگی واینبار برای شش ماهگی برای دوماهگی که هیچ چون اولین بارش بود که اونجا میرفت .برای چهار ماهگیشم هیچ عکس العملی نشون نداد فقط بعداز زدن واکسن گریه میکرد که اونم طبیعی بود ولی اینبار که برای واکسن شش ماهگیش اونو بردیم (البته همیشه فرزانه بیرون میشینه من میبرمش داخل اتاق ) همینکه وارد اتاق تزریق واکسن شدیم ومن تا دست بردم تا شلوارشو در بیارم به یه حالتی که انگار متوجه شده اینجا کجا هست شروع کرد به گریه کردن ووقتی که واکسن بهش زدن اون داشت گریه میکرد من میخندیدم وخوشحال بودم ازاینکه نشانه های بزرگ شدن و داشتم توپسرم میدیدم.
نزدیک یک هفته هست که دوتا داندونای پایینش زده بیرون و انگارکه متوجه میشه که یه تغیراتی درون دهانش اتفاق افتاده چونکه لباشو یه جورخاصی جم میکونه حالا هم که شروع کرده به باب گفتن؛ فکر کنم حرف ب برای بچه ها گفتنش آسونتر ازحرفهای دیگه هست چون چیزائی که متعجبش میکنه یا موقعه ای که تو ماشین میشینیم میگه<< بو >> حالا نمیدونم منظورش چیه ازاین کلمه <>.