سینه خیز
یک هفته ای هست که ایلیا یاد گرفته سینه خیز بره به خاطره همینم دیگه هرجا که دلش میخوادو تاحالا نمیتونسته بره باسه خودش میره ومیاد از آشپزخونه گرفته تا اتافهای دیگه .
البته بیشتر میره آشپزخونه دم اجاق گاز چون نیست جلوی اجاق گاز مثله آینه میمونه وخودشو اون تو میبینه خوشش میاد خلاصه که دیگه باید یکی همش دنبال آقا بره ومواظبش باشه یه موقع طوریش نشه.
اینهفته هم که رفتیم خونه مامان هی میرفت طرف جودی (سگ برادرم ) تا هفته پیش که نمی تونست سینه خیز بره کاری بهش نداش ولی نمیدونم ایندفه چه گیری داده بود به این بیچاره حالا فکر کنم جودیه پیش خودش میگه آیدین کم بود اینم بهش اضافه شد
تازه اینکه جلوش اگه کاری کنی زود یاد میگیره ؛ همین دو سه روز پیش حواسم نبود دیدم رفته تو آشپز خونه در زیر فر گازو باز کرده و وسایلشو ریخته بیرون به فرزانه که گفتم گفت دیروز یه لحظه که دوتایی توآشپزخونه بودن در اونجارو بازکرده که چیزی بزاره اونجا حتما فهمیده که اینجا درش باز میشه ؛ منم که دیدم ایجوریاس رفتم یه رورواک باسش خریدم که لااقل یخورده کمتر اینورو اونور بره یا موقع غذا خوردن تا سفره میندازیم گوله بطرف سفره میادو نمی دونیم چیو برداریم که خرابکاری نکنه باسه همین دیگه موقع غذا خوردن میزاریمش تو رورواک تا حالش جابیاد و یه غذا با خیال راحت بخوریم .
خلاصه اینکه ایلیا شیطون شده تازه همه میگن این اولش پس خدا بدادمون بره سه اون موقعی که راه بیوفته . موهاشم بلند شده هی عرق میکنه میترسم ببرمش آرایشگاه گریه زاری کنه (منم که حساسو دل نازوک ) ولی چاره ای نیست حالا ببینم چی میشه